نی نی نازمون

شیطونیهای پارسا جونم در هفت ماهگیش.........

پسرگلم شروع کرده به چهار دست و پا رفتن و هر جا میره . اولین مرواریدش هم تو هفت ماهگیش جوانه زد حالا قندعسلم عین خرگوش دو تا دندون کوچولو داره. دیگه یواش یواش میچسبه به دیوار یا لبه مبل و سر پا می ایسته ولی تعادل نداره زود می افته و گریه میکنه...... ...
26 آذر 1391

شیطنت های پارسا در شش ماهگی....

اول اینکه عزیز دلم کاملا غلتیدنو یاد گرفته و شروع کرده به سینه خیز رفتن که سینه خیز رفتنو کامل بلد نیست و سینشو اینقد محکم به زمین میکوبه که نگرانش میشم ولی مگه جرات دارم برش دارم یه جیغی میکشه بیا وببین.   دوم اینکه همه اطرافیانشو کاملا میشناسه و بغل کسی که دوسش نداره نمیره.هههههههههههههههه   سوم اینکه خیلی بازیگوش شده و اصلا نمیخوابه چهارم اینکه همش موهای مامانی رو میکشه یا دماغشو  گاز میگیره و یا اسباب بازیهاشو پرت میکنه طرف مامانی. ...
26 آذر 1391

شش ماهگی عشقم.........

امروز شش ماهتو تموم کردی پسرم قربون تک تک ثانیه های این شش ماهت بشم.و اما امروز نوبت واکسنت بود که با مامان جون رفتیم و واکسنتو زدیم تا ظهر همه چی خوب بود و سرحال بودی ولی بعدش تب کردی و اصلا حالت خوب نبود بابایی هم که مونده بود تبریز به خاطر کارای خونمون منم خیلی ترس و استرس داشتم هر چقدر استامینوفن بهت دادم اصلا تبت پایین نیومد تا بالاخره رفتیم شیاف خریدیم یه کمی حالت بهتر شد ولی تا صبح منو مامان جون همش بالا سرت بیدار بودیم که دیگه تب نکنی. ولی هز چی بود خدا رو شکر به خیر گذشت و دیگه فرداش ظهر بود که حالت کاملا خوب شد عمرررررررررم. ...
26 آذر 1391

پارسای گلم در 5 ماهگیش........

گل پسرم واسه خودش آقایی شده دیگهههههههههههههه.واما شیطونی های جدیدش . 1-دیگه کاملا غلت میزدی و وقتی میزاشتمت رو زمین بلافاصله دمر میشدی ولی هنوز نمیتونستی سینه خیز بری و در تلاش بودی و عصبانی میشدی 2-به اسباب بازیهات علاقه شدیدی پیدا کردی و قشنگ میگیری دستت و سفت میگیریشون 3-از این ماه پسر بدی شدی و مامانیتو اذیت کردی با می می نخوردنت ...........آخه فقط تو خواب می می میخوری منم خیلی نگران سلامتیت بودم بردمت دکتر و غذای کمیکیتو شروع کردم که چندان علاقه ای به خوردن اون هم نداری. ...
25 آذر 1391

lمعذرت خواهی از گل پسررررررررررم.

سلام مامانی فدات بشم عزیز دلممممممممم منو ببخش که تو این سه ماه نتونستم بیام و به وبلاگت سر بزنم آخه مشغول اثاث کشی و جمع و جور کردن خونمون بودیم دو ماهی هم موندیم خونه مامان جون اینا تا خونمونو تحویل بدن عشقم ولی تک تک ثانیه های این سه ماهتو تو خاطرم حفظ کردم که بیامو برات تعریف کنم یکی یکدونه من.
25 آذر 1391
1